کد مطلب:28088 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:113

باز گرداندن رانده شدگان پیامبر خدا












1132. مروج الذهب: عموی عثمان (حَكَم بن ابی عاص ) و پسرش مروان و بقیّه بنی امیّه بر عثمان وارد شدند. حَكَم، رانده شده پیامبر خدا بود. [ پیامبرصلی الله علیه وآله] او را از مدینه راند و از خود دور كرد.[1].

1133. تاریخ الیعقوبی: عثمان به حكم بن ابی عاص - كه رانده شده پیامبر خدا بود - نوشت كه به نزد او بیاید. پیش تر نیز، آن هنگام كه ابو بكر خلیفه شده بود، عثمان با گروهی از بنی امیّه نزد أبو بكر جمع شده و از او خواسته بودند كه حَكَم را باز گردانَد؛ ولی ابو بكر اجازه نداده بود.

عمر هم كه خلیفه شد، چنین كردند؛ ولی او نیز اجازه نداده بود.

از این رو مردم، اجازه دادن عثمان را زشت شمردند و یكی [ از اهالی مدینه ]می گوید: حكم بن ابی عاص را در روز ورودش به مدینه دیدم كه لباس پاره و كهنه ای به تن داشت و بُز یك ساله ای را می رانْد، تا آن كه وارد خانه عثمان شد و مردم به بدحالی او و همراهانش می نگریستند. سپس بیرون آمد، در حالی كه بالاپوشی از خز و ردایی سبز به تن داشت.[2].

1134. العقد الفرید: چون عثمان، حكم بن ابی عاص (رانده شده پیامبر خدا و ابو بكر و عمر ) را به مدینه باز گردانْد، مردم، لب به سخن گشودند. عثمان گفت: چرا مردم به من خُرده می گیرند؟! من صله رحمی كردم و خویشاوندم را نزدیك گرداندم.[3].

1135. أنساب الأشراف - به نقل از هشام كلبی، از پدرش -:حكم بن ابی عاص بن امیّه، عموی عثمان بن عفّان بن ابی عاص بن امیّه، در جاهلیّت، همسایه پیامبر خدا و پس از پیدایش اسلام، موذی ترین و بدرفتارترین همسایه ایشان بود.

ورود او به مدینه، پس از فتح مكّه اتّفاق افتاد و در دینش به دیده تردید نگریسته می شد. او پشت سر پیامبر خدا راه می رفت و به او اشاره می كرد و كارهای حضرت را تقلید می نمود و با بینی و دهانش شكلك در می آورد و چون پیامبرصلی الله علیه وآله نماز می گزارد، پشت سرش می ایستاد و با انگشتانش به ایشان اشاره می كرد. پس [ با نفرین پیامبرصلی الله علیه وآله] بر همان شكل ماند و نیمه فلج شد.

یك روز، او به یكی از حجره های زنان پیامبرصلی الله علیه وآله كه پیامبر نیز در آن بود، سرك كشید. پیامبرصلی الله علیه وآله او را شناخت و با چوب دستی اش بیرون آمد و گفت: چه كسی مرا بر این مارمولك ملعون، یاری می دهد؟ سپس گفت: در جایی كه من سكونت دارم، این و فرزندانش نباید باشند. پس، همه آنها را به طائف تبعید كرد.

چون پیامبر خدا قبض روح شد، عثمان با ابو بكر درباره آنها گفتگو كرد و خواست كه آنها را باز گردانَد؛ امّا ابو بكر خودداری كرد و گفت: من رانده شدگان پیامبر خدا را راه نمی دهم.

سپس چون عمر جانشینش شد، عثمان با او گفتگو كرد و عمر، همان پاسخ ابو بكر را به وی گفت.

چون عثمان، خودش خلیفه شد، آنان را وارد مدینه كرد و گفت: من با پیامبر خدا درباره آنان گفتگو كردم و بازگشت آنها را از او خواستم و او به من وعده داد كه اجازه دهد؛ ولی پیش از آن، قبض روح شد.

مردم باز گرداندن آنان را به مدینه برای عثمان، زشت شمردند.[4].









    1. مروج الذهب:343/2. نیز، ر. ك:تاریخ أبی الفداء:169/1.
    2. تاریخ الیعقوبی:164/2.
    3. العقد الفرید:308/3.
    4. أنساب الأشراف:135/6. نیز، ر. ك:الأوائل:127.